گاهی اوقات انسان به مرگ خود راضی می شود... !!
و این ماه های منحوس چقدر سخت به اتمام می رسند...!!
این ها حرف هیچ کس نیست...!!
حرف من است...خود من...خود خودم!!
هیچ کتابی...نه فروغ نه کتاب های مسخره ی گمنام نویسنده...!!
با اینکه میخندم...با اینکه می خندانم...از دل من بی خبرند...هرکس مرا می شناسد!!
و چه خوش میگوید فروغ...آن رنج کشیده ی گمنام...آن زجر کشیده ی بدنام...!!!
.:گاهی اوقات فکر میکنم درست است که مرگ رسم یکی از قوانین طبیعت است.اما آدم تنها در برابر این قانون است که احساس حقارت و کوچکی میکند.یکی مساله ای است که هیچ کاریش نمیشود کرد.حتی نمی شود برای از مین بردنش مبارزه کرد...فایده ای ندارد...باید باشد...خیلی هم خوب است...:.
شادی جون سلام
چی شده که یادی از ما کردی خانمی !
واقعا از دیدن کامنتت خوشحال شدم و ممنونم که به یادم بودی .
بازم بیا پیشم خوشحال میشم .
سلام
ببخشید دفعه قبل گفتی نیومدم آدرستو نذاشته بودی
در نا امیدی بسی امید است
پایان شب سیه سپید است
دوست عزیزم سلام
کامنتی رو که گذاشته بودی توی وبلاگ قدیمیم (کافه آلبالو) دیدم
مرسی از وقتی که گذاشتی
اگه دوست داشته باشی لینک وبلاگمو برات می زارم
http://se-he.blogspot.com
مرسی
در ضمن وبلگ قشنگی داری و اسم وبلاگت عالیه
سلام سیب ابی امیدوارم خوب باشی ممنونم که نظر دادی باشه عزیز ععکسهای بیشتری میزارم