با اهدای سلام و درود...
لطفا حرف های اینجانبه را خواندن بفرمایید...
با عرض پوزش از تک تک عزیزانی که مارا یاد نمودند و اینجانبه دوشیزه عالیه ی علیه با کمال بی انصافی قصد فراموش داشتم...
اگر بگویم که در این مدت چه به روزگارم آمده احتمالش اندک است مرا عفو نموده و بر سرم هجوم نیاورید...
خوب بسه دیگه فعلا اینو داشته باشید تا بعد دوباره میام
یاعلی
.......................................................................................................................
وای خدا من چه کار سختی رو انداختم به دوش خودم ...
حالا من چه جوری می تونم براتون کامل توضیح بدم که چی شد؟؟؟
من دقیقا 5 ماه نبودم خوب اینو قبول دارم هرچند مدت خیلی زیادی هم نبوده...
همین قدر رضایت بدید که فقط به صورت تیتر براتون چند نمونش رو میگم خوب؟؟؟
یه جدایی طولانی مدت از یه سری از عزیزامکه خیلی واسم سخت بود
یه سری مشکلات روحی که از پا درم اورد
{حذف شد}جاتون خالی با اهل بیت و فامیل های وابسته رفتیم پیست اسکی (با تیوپ)و 4 یا 5 بار با انواع مختلف اعضای بدن افتادن
روی برفا به حالت سقوطی همراه با الهام جون به دلیل اینکه دوتایی با این هیکل های خرس مانند با یه تیوپ
میومدیم پایین و سر راه با تیوپ میرفتیم روی دست انداز بزرگی که درست شده بود و تو هوا چپه می شدیم و... و خندیدن همه پسرا
و بعد همه دچار سرماخوردگی شده بودن به خاطر گوله برفایی که بهشون خورده بود و من دریغ از ذره ای احساس سرما چون هیچ راه نفوذی نداشتم
و همه به خونم تشنه بودن چون انقدر پوشیده بودم نه سردم میشد نه گوله برفیاشون اثری داشت واسم در عوض حال همه رو گرفتم...
اخه یه شلوار گرم و جوراب های بسیار بلند و شلوار کتون روش یه بلوز آستین بلند و ساق دست های کشباف و مانتو گرم و یه پالتو مثل پالتوی اسکیمو ها
شال معمول که گرم و کلفت واسه زمستونه پیچیده بودم دور گردن و سرم شال گردن هم دوره صورتم پیچیده بودم کلاه هم تا روی چشمام بود و از حفره های
شالگردنم میدیدم دستکش هم که دیگه واجب بود.
وای شبیه خرس شده بودم تو عکس میبینید دیگه
این ترم زبان رو هم پاس کردم با نمره ی تقریبا خوب و رفتم ترم بعدی
یه شب تو راه برگشت از کلاس ساعت 8 شب بود با چند تا پسر دعوای بدی کردم و تا 2 یا 3 روز حسابی کلافه بودم
دیروز هم به دلایل روحی و جسمی مدرسه نرفتم
امروزم که خیلی روز بدی بود خیلی درد کشیدم خدا برای کسی نخواد نازنین و شیما شاید بتونن درک کنن چی کشیدم
نامم را پدر انتخاب کرد!
نام خانوادگی را یکی از اجدادم!
دیگر بس است!
راهم را خود انتخاب خواهم کرد...
سلام عزیزززززززززززززززم
کلی نا امید شده بودم از اومدنت
فکر کردم دیگه نمیای
اتفاقا صبح داشتم به اسمت توی لینکا نگاه میکردم و پیش خودم میگفتم یعنییییییییییییی اصلا نمیاد دیگه؟؟؟
دل منم خیلییییی تنگ شده
زود بیا بگو کجا بودی شاید یک کم بخشیدمتا:دییییییی
سلام خانومی .چطوری؟
خدا رو شکر که خوبی .ممنونم که سر زدی به وب غبار گرفته من .
همیشه بیادتم
مواظب خودت باش
سلام عزیزززززززززم
چرا دیر شد تا من بیام؟؟؟؟ببخشید....دیگه دیر نمیکنم
خوبی؟
آخی...واسه گوشیت خیلی ناراحت شدم...
بعد ۵ ماه اومدی حالا هم تیتر وار میگیییییییییییییییییییییییییی
حالا خوبی؟روحی؟جسمی؟
چرا بیمارستان؟چرا تنهایی؟چرا دوری؟
خوب مردم از فضولی که:دیییییییییییییییی
دوستت دارم عسیسم بی خبرم نزاری دیگه هاااااااااااا
سلام .
امیدوارم همیشه موفق باشی.
سلام شادی جونم...خوبی دختر خوب و نازنین..اولا عیدت مبارک امیدوارم سال 88 سال شادکامی و موفقیت و پیروزیت باشه ..اما دوم اینکه آفرین که رمان می خونی ..بذار یه چیزی بهت بگم مثل خواهر بزرگ ...اینکه عشق خیلی خوب و قشنگه برای همین حیفه که انسان الکی عاشق بشه..تا می تونی رمان بخون و از عشق و عاشقی آدمها یاد بگیر اما عشقت را نگهدار برا وقتی که واقعا جاش افتاد جایی که ارزش عشق و عاشقی داشت...همیشه شاد باشی گلم...بوس
خیلی ممنونم عزیزم ولی من نمی دونم چن سالته به هر حال باحالی موفق باشی جیگر .
سلام وبلاگ قشنگی داری
خوشهال میشم به وبلاگ من هم سربزنی
موفق وازاد باشی