سلام دوستای خیالی من...
یه روزی یه عالمه دوست توی این وب رفت و آمد داشتند اما حالا...
اه عصبی شدم همه چیز ریخته به هم...اینم از کامپیوترم که قاط زده...همه نوشته ها تو همه مسنجرم ریخته به هم اصلا انگار همه چیز به هم ریخته اس مثه من و دنیام و زندگیمو اتاقمو اینم کامم که دیگه حسابی نورعلی نور شده...
خیلی وقته ننوشتم...
خیلی وقته فروغ نخوندم...
از فریدون خبری ندارم...
سهرابو فراموش کردم...
دوستام تنهام گذاشتن...
همدمی ندارم...
دیگه از هیچی لذت نمیبرم اما مجبورم به خودم تلقین و به دیگران وانمود کنم که همه چیز آرومه...
هنوز سنگ صبور دیگرانم اما کسی نیست حرفای منو بشنوه ...
هزار و یک قولی که به خودم دادم...دارن آزارم میدن اما نمیخوام زیر قول خودم بزنم...
سختمه...دارم میترکم...چاره ای ندارم...
امیدوارم هنوز کسایی پیدا شن یه فوتی بکنن خاکای دفترچمون کنار بره...
دعایی که همیشه میکنم اینه که بعد از مرگم کسایی باشن که هر از گاهی یه آبی رو قبرم بریزن...
آب رو دوست دارم...آبیه...سبکه...آرامش توشه...
صداشو ازم نگیرین...!!!
وب قشنگی داری به منم سر بزن
چرااینقدر عصبی شدی یادمه قبلا بهتر بودی
راستی بیا بنویس
شاید خوب شی
درود
خیلی وقت به وبلاگت سر نزده بودم یعنی وبلاگ خودمم سر نزدم ولی خوشحال که شما هنوز دارید می نویسید.به ما هم سر بزن به امید خدا باز شروع کردم.
موفق باشی